دریا را دوست داشتی ....
سنگ جمع می کردی در ساحل
گفتم :
بانو !
مگر چه می خواهی بسازی که این
همه سنگ می خواهد ….؟
... گفتی :
می سازم ....
خیال دارم دنیایی بسازم برایت!
دنیا که هیچ !
با دلم هم نساختی بانو ….
حالا که دلم شکسته است می فهمم
جمع کردن آن همه سنگ بی دلیل نبود....